-
خداحافظ نیمه پر جام...
جمعه 28 آبانماه سال 1389 01:13
بی تعارف خیلی از نوشتن لذت می برم و اسم این وبلاگ رو هم خیلی دوست داشتم و دارم ولی معذوریتهایی مثل فیلتر شدن و اینکه سرویس دهنده این ور آبی خیلی بهتر است و از شر فیلتر شدن به وسیله سرویس دهنده در امان ،به این دلایل تصمیم گرفتم دیگه تو این بلاگ ننویسم. به دلایلی هم نمی تونم اسم وبلاگ جدیدم رو اینجا در وبلاگم بذارم. پس...
-
سخنی با یک حق کش
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 06:40
پسر یادت هست اون روزایی رو که سمت راست کلاس جلو میشستی؟ البرز رو میگم. سال اول دبیرستان رفاقتمون کلید خورد. جایی که همه خودمون رو و زندگیمون رومدیون اونجا می دونستیم و جدا از درس و مشق فیزیک و ریاضی و شیمی و... درس شرف هم یاد می گرفتیم؟یادت هست روزی رو که خوشحال خبر از ورود برادرت حامد به عرصه سینما دادی؟ کار با...
-
پییرلوییجی ،نام پدر عباس
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 22:42
وارد اداره پست مرکزی رم که شدم دیدم یه کارمنداش خیلی زیاد ایرانیه! در حدی آدم رو یاد اصغر قاتل مینداخت با اون سیبیلاش. با اونکه اینجا جدا همه شبیه ایرانی ها هستند و آدم اگه حرف نزنه خارجی بودنش واسه بقیه معلوم نمیشه ولی خوب طرف زیادی ایرانی بود. وقتی کارم رو راه انداخت گفت پدر من هم ایرانیه . پرسیدم کجای ایران و اونم...
-
توهم شیرین در اوج سی هزار پایی
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 21:41
مالزی رو در حالی ترک کردم که با دوستانی آشنا شدم که آرزو داشتم زودتر پیداشون می کردم.روز پرواز هم کمی درد کلیه باعث شد که ترامادول مصرف کنم و در نتیجش با آرامش به رباعیات خیام با صدای شجریان گوش بدم تا پروازم به خاطره ای بسیار گیرا و فراموش نشدنی تبدیل بشه. لذت داره وقتی کمی توهم شیرین داری در اوج آسمان پس از سه سال...
-
...
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 16:26
-
در ایرانم!!
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 12:06
-
خداحافظ استوا...
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 19:40
دختر دلفریب هندی از کنارم عبور می کنه.عطر مخصوصی که از هندیها بلند میشد و راحت اون رو میشد استشمام کرد در طول این سه سال و اندی شاید دیگه به این وضوح به مشامم نرسه. بوی هجرت دیگه ای از این سرزمین استوایی میاد. این روزهای آخر هیچ جذابیتی نداره و آدم مثل یه فرد محتضره که دیگه باید دل بکنه. به کجا رفتنش مشخص نیست و اصلا...
-
فتح شب
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 16:11
نویسنده بلاگ کماکان حس نوشتن ندارد. هنوز منتظر کرشمه ای است که تلافی صد جفا بکند.موزیک زیبا بی ربط نیست به این دو خط دست نوشته...
-
به یاد ندا و تمام شهیدان راه آزادی...
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 03:30
Click on people's faces in the photo to tag them. Rafik will be asked to approve all tags before others can see them.
-
مرهمهای یک زخم دیرین
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 02:10
دقیقا چهار سال گذشت از اون شب جهنمی.بخوام با وقایع ورزشی این روزها بگم یک جام جهانی گذشت. شبی که موزیک کما وایت مریلین منسون و لاست کنترل آناتما تنها طنین سخت ترین لحظات زندگیم بود.حالا اون واقعه تبدیل به زخمی کهنه شده. آزار قبل رو نداره ولی هنوز دردناکه و عادت، این درد رو تسکین داده و شاید هم گذشت زمان.کماکان ولی در...
-
تحلیل شطرنج زندگی من...
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 15:09
از حال و هوای بلاگم معلوم هست که دستم به نوشتن نمی رفت به هزار و یک دلیل. شکست ها و گاها نیمچه پیروزی های روال زندگی که در این مدت نصیبم شد من رو گیج کرده بود برای تصمیم در مورد راهی که آینده باید در پیش بگیرم.خودم که سر تا سر انرژی مثبت بودم تبدیل به موجودی شده بودم پر از انرژی منفی و این روند زیادی آزارام میداد تا...
-
تراژدی این چند روزه اتاقم...
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 05:35
این چند روزه اخیر تراسم تبدیل به گشنی خانه مارمولکها شده. بالای پنج جفت مارمولک نر و ماده طبق معمول با سر و صدای بلبل لواسون و بی هیچ شرمی چشم در چشم من همزمان به سانفرانسیسکو رفتند تا چند وقته دیگه توله هاشون رو تو تراس من بدبخت پس بندازن.تراس قشنگ اتاقم که مدتهاست از ترس این جانوران متروک مونده و حتی درش یه بار هم...
-
می خوام سی ساله باشم...
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 05:10
چهارمین عیدی رو که در ایران نیستم را در حالی میخوام تجربه کنم که سال عجیبی برام رقم خورد. سالی که پایان دوره سی سالگیم هست. سی سال روی این کره خاکی که ذره ای از عالم هستی پر رمز و رازیست که اگر سی ملیون سال هم زندگی کنیم از عجایبش کاسته نمیشه. همیشه روزهای پایان سال خورشیدی برای من حس خودش رو داشته. چه در بچگی و چه در...
-
تراژدی جدید ایرانیان در مالزی
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 21:16
سوار تاکسی در کی.ال که شدم، راننده شروع کرد به چپ چپ نگاه کردن. از اونجا که ریخت و قیافه ما ایرانیها تابلو هست و با توجه به پیش زمینه قبلی در مورد گندی که یه مشت قاچاقچی منفعت طلب به حیثیت ما ایرونیها در مالزی زدن حدسی زدم که متاسفانه درست از آب در اومد. کمی بعد پرسید کجایی هستی؟ و تا گفتم ایران،سگرمه هاش تو هم رفت و...
-
شفاف باش مثل آب...
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 23:48
آقا ،خانم خسته شدیم از بس پی تفسیر و تحلیل این و اون بودیم واسه سخن و بیانیه این و اون! بابا یه بیانیه رو جوری ننویسین که تو این برحه زمانی صد جور تفسیر داشته باشه.آدم یاد تفسیر های دینی مفاتیح میفته! شفاف باشید و مجبور نیستید خیلی حرفها رو نزنید! والا بلا حرف نزدن سنگینیش بیشتر هست تا مثلا گفتن این که چون رهبر ا.ن رو...
-
حکایت توماس ادیسون، حکایت امروز ماست
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 23:54
توماس ادیسون مخترع بزرگ و نام آور، برای یافتن یک فلز مناسب جهت استفاده در لامپ بر روی بیش از دو هزار ماده مختلف آزمایش کرد. همکار ادیسون که در این امر او را یاری می کرد پس از اتمام آزمایشات به او گفت: تمام کارهای ما بیهوده بود و ما نه توانستیم چیزی یاد بگیریم و نه به آن چیزی که می خواستیم برسیم. «ادیسون» با اعتماد به...
-
برای وجدان نا آرامم...
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 04:36
ای خدا شاهدی که در سنگین ترین روزهای عمرم از لحاظ کاری نمی تونم دل بکنم از آزادیخواهی،منتی به تو نمیذارم ،برای تسکن خودم می نویسم.نمی تونم بر روی کارهای واجبم که آیندم رو میسازه متمرکز بشم. نمی تونم خودم روکه مزه آزادی نسبی رو می چشم بی تفاوت نشون بدم به مردم کشورم. نمی تونم مثل خیلیها که دور از وطن هستند بی خیال باشم...
-
مژده،مژده
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 05:57
با مژده به ملت همیشه در صحنه سلسله جدید امامان شروع به کار کرد: امام سید علی خامنه ای علیه سلام امام محمد تقی مصباح یزدی علیه سلام امام احمد خاتمی علیه سلام امام محمد یزدی علیه سلام امام احمدجنتی علیه سلام امام مجتبی خامنه ای علیه سلام امام علم الهدی علیه سلام امام حسنی علیه سلام امام حسین شریعتمداری علیه سلام امام...
-
آزادیت از حصر استبداد مبارک...
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 04:35
روحت شاد مردی که با عمل خود ثابت کردی که دنیا از آب بینی بزی برای تو بی ارزشتر است... پی نوشت: توصیه رهبر انقلاب!! برای تدفین شایسته آیت الله منتظری، دوباره یاد پستی افتادم که شامل قصه شازده کوچولو بود.
-
الف لام میم
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 23:36
تبدیل یک ماه به چهل و نه ستاره و تغییر رنگ یک ستاره از زرد به سفید،قصد و نیت بعدیم هست.از ماه وقمر اضافی خسته ام...
-
قصه گوشت کوبی که در ینگه دنیا منحرف شد...
جمعه 6 آذرماه سال 1388 12:48
ما ایرانیها هم واقعا در داشتن وسایل خاص و عجیب غریب نوبرش هستیم و کمتر کسی اثرات این عجیب بودن رو احساس نکرده.قصه ما از این جا شروع شد که چند روز قبل به همراه حلقه محدود از باقی مانده رفقا،به سان قدیم، برنامه آبگوشتی از طرف یکی از دوستان ترتیب داده شد که در بین محفل دوستان به مراسم آبگوشت خوران معروف بود. این سفره به...
-
پروژه ای تقدیم شده به زن و بچه دیگران...
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 04:20
قضیه ای رخ داد که بهانه ای عالی برای آپدیت کردن وبلاگم بود. یکی از دوستانم Acknowledgments (سپاسگزاری) پایان نامه پروژش رو کپی پیست کرده ، بدون اینکه اون رو بخونه. طرف تز پروژش رو تقدیم به زن وبچش کرده بوده و البته طرف یه عرب بوده.دوستم هم در نتیجه پروژش رو به زن و بچه اون عربه تقدیم کرده!....
-
اولین پست بی رمق بلاگم...
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 00:02
بد خسته ام،هر چند تو ذاتم امید هیچ موقع زایل نمیشه ولی شاید از امید داشتن هم خسته ام. دونستن آینده دردیه که در هیچ بنی بشری وجود نداره .از ندونستن مکرر آینده هم خسته ام.از دیدن و ندیدن وطن هم خسته ام.خسته ام ازینکه دوباره تو خودم کنکاش کنم و از این خستگی بیرون بیام.از شنیدن اینکه بم میگن کی میای ایران،از اون هم خسته...
-
کمی هم آرامش...
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 15:43
ویدیوی سه سوپرانوی ایرانی. از زیبایی این کار هر چی بگم کمه...
-
هوس شب کویر در جنگل آباد اینجا...
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 01:02
یاد صبحونه ای که تو خونه قدیمی دوستم در یزد خوردیم و یاد آن شب به خیر. زیر خوشه پروین از خوشه های انگور تاک اون خونه قدیمی در می چیدیم.عجب شب غریبی بود در محله قدیمی یزد. آب به کاهگل دیوار می زدیم و اون بو و اون فضا بی شک بیانگر خود بهشت بود... پی نوشت: در حد مرگ مشغول کارهای این ترمم هستم!حرف زیاد هست برای گفتن از...
-
سکوت=رضایت
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 21:24
-
بوی خوش وصل آمد...
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 12:08
یادمون باشه که اون شاه که به صد مهره نمی باخت،تاج رو از سرش تو میدون،لشکر پیاده انداخت...
-
بر ذات بد ذات هر چی کلاغه...
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 00:27
خصومت جانوران دانشگاه با من پایانی نداره.هنوز دیر وقتی از حمله زاغهای رستوران به من نگذشته که دو تا حادثه پی در پی کمی من رو منقلب کرد!فرض کنید صبح میخواین برین سر کلاس و در ماشینتون رو باز می کنید که راه بیفتید. میبینید که شیشه جلو رو کلاغها مورد مرحمت قرار دادند.(از اینجا می گم مربوط به کلاغه که این حجم لطف و علاقه...
-
خطر فاشیسم مذهبی در خط استوا
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 00:36
اولین روزی که پا به این کشور گذاشتم در تاکسی از من سوال شد: آر یو مسلیم؟ با اونکه خسته سفر بودم و مغزم جایی برای تحلیل وقایع خارج چهارچوب مسافرت نداشت، کمی بدنم لرزید. تفتیش عقیده البته به شیوه کامل محترمانه.همانند اینکه زهر مار را با خوشرویی به انسان بخورانند. در طول اقامت دو ساله ام در اینجا بار ها با این جمله مواجه...
-
خداحافظ رفیق .به امید دیدار...
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 02:42