حقایقی در مورد خدا...

تا حالا شده بشینین یه گوشه و با خودتون خلوت کنین و ببینین ادم خوشبختی بودین یا نه؟خوش شانس بودین یا نه؟از زندگیتون راضی بودین یا نه؟اگر با دید باز قضیه رو ببینین مطمئنا مواردی که ظاهرشون خوشایند بوده و باطنشون هم ،یادتون میاد.ولی چنددرصدتون،خداییش، به ماجراهای به ظاهر بدی که سرتون اومده و بعدا باطن خوبش براتون رو شده فکر کردین؟و اون موقع که ظاهر بد براتون اتفاق افتاده ایاسپاسگذاری از پروردگار کردین؟؟!مطمئنا بیشترتون نه!!ایا یه ماجرای خوب و به قول معروف خیر رو فقط باید از ظاهر خوبش تشخیص داد؟؟من خودمم قبلا همینطوری بودم ولی زندگیم با خوندن یه کتاب تغییر کرد وبعد که جلساتی با یکی از استادهای زندگی سازم داشتم اون باورها رو در من پروروند.این کتاب نامش کیمیاگر هست.شاید خیلی هاتون اسمش رو شنیده باشین.اثری واقعا جاودانه از پائولو کوئیلو.در مورد جوانی که میخواد به رویای شخصیش یا در اصل ارزوش و خوشبختیش دست پیدا کنه. و دست به سفر طولانی میزنه.درسرتاسر کتاب به این اصل که اگه کسی چیزی رو واقعا بخواد همه عوامل طبیعت دست به دست هم میدن تا شخص به هدفش برسه.و هر حادثه،کاتالیزوری برای رسیدن هرچه سریعتر به هدفشه.در یکی از بخشهای این داستان،سانتیاگو(قهرمان اصلی قصه  که با گوسفندانش  در راه رسیدن به هدفش بوده) گوسفندانش رو ازدست میده(دزدیده میشن) ولی این قضیه باعث میشه که مسیر زندگیش توخطی بیفته که به هدفش برسه.پائولو کوئیلو چقد قشنگ این قضیه رو به زبان ساده توضیح داده.من انقدر وقایع بد سرم اومده که اخرش شیرین بوده که نگو ونپرس! این وقایع که معمولا به صورت جبر به سر ادمی میاد و انسان نمیتونه اونارو کنترل کنه مهربان بودن خدا رو بیشتر اثبات میکنه.وقتی ما از اختیارمون نمی تونیم برای رسیدن به هدف خوب استفاده کنیم تلنگر خدا(که به ظاهر و برای ظاهربین ها بدمزست!)مارو به جهت درستش هدایت میکنه.بعضی وقتها ما با اصرار والتماس از خدا میخوایم یه سری چیزا رو بهمون بده و این اصرار والتماس مثل اصرار کودکی چند ساله میمونه که شنا بلد نیست واز پدرش با گریه میخواد که بذاره وارد دریا شه و از منع پدرش به شدت ناراحت میشه و نمیدونه پدرش مهربونترین کسشه و....مثال واضحتر از اونه که بخوام بیشتر توضیح بدم.اگر کار بدی نکنین،مطمئن باشید که هر چیزی که از خدا بهتون میرسه خوبه.این رو با اطمینان ۱۰۰۰٪!!میگم.بله خوب کار بد نباید بی جواب بمونه از طرف طبیعت عادل.و البته کار خوب هم همینطور.من هر روز دارم این قضیه رو میبینم.عجب روزگار جالبیه! همش زیباییه!قضیش رو نمیگم ولی چند روز قبل دوتامارمولک باعث شدن که من هم مجازات عمل بدم رو ببینم و هم باعث نشون دادن قذرت بینهایت خدا به من شدن و هم اینکه باعث شدن شکرانه کار خوبم رو بگیرم!!قضیه اصلا هم متافیزیک نیست!و منم اصلاخرافاتی نیستم!!واقعا زبون کوتاهه!چقدر اهمیت به این سه مفهوم فروهر زندگی سازه: پندار نیک،گفتار نیک،کردار نیک اکر این سه تا رو رعایت کردی برین واسه خوشبختی و اگر نه منتظر عکس العمل طبیعت باشین که شاید بیدارتون کنه،و همیشه در خواب بودن باعث همیشه تلنگر خوردن برای بیداریه . در صورت عمل به این سه اصل،امتحان های پروردگار اگر هم سخت و ظاهری بد داشته باشه بسیار سازنده خواهد بود.برای عمل به این سه اصل مواظب باشین که خداتون رو اشتباه انتخاب نکنین! همین خداهای اشتباه انتخاب کردن هست که باعث بی ارزش شدن خداها میشه و چقدر مریلین منسون این قضیه رو خوب تو اهنگاش فریاد میزنه:

 But I'm not a slave to a god
that doesn't exist
But I'm not a slave to world
that doesn't give a shit

            

 پندار پوچ(از ارشیو شعرهای خودم)

 

خوشه های خشم ،ناپیدا /پندار تو بر ارامشی ساحل گونهخواهی که   در ساحل  قدم  زدن  /    فکر    طوفان را یارا وجرات حمله به ذهنت هست؟/ لیکن دور از نظرت گردبادی وحشتناک شکل گرفته است/که با هر نفس کشیدنت قدرتش فزونتر می شود/و تو سیاهیه دور دست را زیبا وصف می کنی/که همواره زشتیها را زیبا و قشنگی ها را پلید می پنداشتی/و تقابل ان با خورشید/وه  که چه صحنه ای!/ابرهای متلا طمی که فرشته مرگت هستند/اه که نمی دانی.../ در کنار آبیه دریا، چگونه تعفن مرداب رابوییدن؟!/غرق در خودی که زیباییه سیاهگونه بر فراز سرت می درخشد/فرشته اجل به مقصد جدیدش رسیده است/دیگر بوی دوردست ترین مردابها را هم با تمام وجوداحساس می کنی/تداعی  زیبایی چونان اب در جویی ازذهنت رخت بر بسته/لحظه پایان است/هیچگاه به توهمش اجازه ورود به پندارت را هم نداده بودی/چه رسدکه   ورود و سپس گریز  از ان /خدایی که برای   خود ساختی مثال پر قویی در طوفان در برابر دیدگانت می رقصد وچه زیبا و سبک وچه شاد/گویی که عمری در بندگیش نبودی/فریاد بلند یاری سر می دهی/لیک افسوس از طنین صدایت طوفان کوچکی شکل گرفته که  خدایت را از جلودیدگانت محو ساخته/ مقصد الهه ات، بنده ای دیگر /و اما توبه دنبال رب جدید خود نیستی.../گردباد تو را به جایگاه تازه ات خواهد برد/تو را به سرعتی عظیم و قدرتی وحشیانه از زمین  برمی کند/در خود میچرخاند و محوت می کند/دیگرخبری از تو نیست....در ان سر دنیا کرکسی مشغول خوردن لاشه ایست پر می گشاید و به ساحلی می رسدکه در ان محو شده بودی/مدفوع خود را بر ان خاک به دنیامیاورد /کرمی از ان سر به در می ارد اشک از چشمان کرم جاریست...

 

 

خدا از رگ گردن هم به ما نزدیک تر است ...

چقدر این شعر زیباست و بیان کننده نیمه  پر لیوانه...
 کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن . مرغ دریایی آواز خواند کودک نشنید . سپس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن . رعد در آسمان پیچید اما کودک گوش نداد . کودک نگاهی به اطرافش کرد و گفت :خدایا بگذار ببینمت . ستاره ای درخشید اما کودک توجه نکرد . کودک فریاد زد :خدایا به من معجزه ای نشان بده . ویک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید . کودک با نا امیدی گریست . خدایا با من در ارتباط باش . بگذار بدانم اینجایی . بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد . ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت...   محمد شاهیجانی(پیرسوک)

ودر این مدت...

 

بعد یه مدت دوری از وبم(به هزار دلیل مختلف) و از شما دوستان نازنین،برگشتم و امیدوارم که بعد از این سرعت به روز کردنم رو بالا ببرم.از تمام کسانی هم که نظر دادن ممنون هستم. این پست و پست بعد رو  به ناگفته های تا الان(روزگذشت ها)اختصاص دادم.


فروهر


من یه گردنبند فروهر دارم که معمولا اون رو   بیرون  لباسم میندازم و تا الان وا کنشهای جالبی از مردم دیدم !یکی از این واکنشها از یک دانشجویعراقی بود که گفت مسلمونها از این نشانه ها نمی بندن! (قبل از همه این رو بگم که اینجا نمیشه تفتیش عقیده نشی و نظرت مال خودت باشه! و حتما یه فضولیهایی تو پرسیدن عقیدت میشه! مسلمونی؟! چیییی؟؟!!)(من نمازم رو سر اعتقادی که به خدا دارم و به زبون فارسی می خونم!). واز اون به عنوان idol (بت) نام برد! من در ضمن توضیح دادن این قضیه که فروهر چی هست و نماد چیه وقدمتش روگفتم و ازوجود این نشان در مقبره پادشاهان هخامنشی اگاهش کردم  یه سری از تاریخمون رو هم براش گفتم و اون گفت که ایرانیهای قدیم اتش پرست بودند و من دوباره در مورد اتش که نمادی از نور بوده و حکم کعبه الان رو بازی می کرده توضیح دادم ولی خوب مغزش ارور میداد!و نمی تونست این رو باور کنه!حالا این که چیزی نیست!(بحث تو بحث شد و ...) بیمه داشتن تو زمان هخامنش رو تو طول صحبتهام که گفتم فکر کرد دروغ میگم!! بعد یه قزاقستانی درمورد این نمادپرسید و مالزیایی و المانی و سوییسی و ... و همه به بسیار قشنگ بودن شکل ظاهری اون و معنیی که با خودش حمل میکنه اذعان داشتن.راستی تو طول این بحث ها به این نتیجه هم  رسیدم که نقش ایرانیهای خارج از کشور برای ساختن ایران فردا هیچ کم از نقش ایرانیهای داخل نداره فقط شرط و شروط داره... برای مثال تو کلاس زبانمون که من و یه ایرانی دیگه هستیم جزو محبوبترین ادمای کلاسیم واینرو بدون اغراق میگم.بهتره که همه ایرانیهای خارج از کشور،حداقل در ظاهر،ایرانی باشن .چقدر اینجا با غیر ایرانیها صحبت کردیم که ما عرب نیستیم و خوشبختانه خوب جواب داده و باز هم باید تلاش کنیم. فقط این طرف با هم بودن (اتحاد) ایرانیها خیلی خوب نیست! اینجا هفت تا دانشجوی استرالیایی هستن که با هم میرن مثلا رستوران المانیا باهم عربا با هم قزااق و... باهم ولی خوب ایرونیها....


بد شانسی پشت بد شانسی یا گیجی پشت گیجی!!

 

بعد از دزدیده شدن موبایلم توسط دزد ....(هنوز هم می تونید به  جای .... فحشهای رکیک به کار ببرید!) نوبت به وسایل دیگم رسیده بود!! چترم رو گم کردم و چند روز بعد راکت تنیسم رو!!که البته وسایل کوچکی هم نبودن!(راکتم رو بعد بازی روی ماشین گذاشتم ! و موقع  حرکت به این موضوع توجه نداشتم!!) . دو بار هم به دلیل پارک کردن در جای مخصوص استاد های دانشگاه جریمه شدم! که سری اخر ماشین  رو زنجیر کرده بودن.البته رفتم اداره پلیس و  جریمه رو به حداقل خودش کاهش دادم و ماشین رو هم ازاد کردم! راستی روزی که اون! زنجیر شد ! یکی از استادای دوره زبانم که خانم هست من رو سوار کرد تا ببره اداره پلیس رو بم نشون بده نذاشت جلوبشینم! گفت که تو مردی و مرد نباید در کنار زن مسلمان تو ماشین بشینه!همین خانم استاد چند  روز قبل به من گفت که چشمای دوست داشتنی و قشنگی داری!! و یه تبارک ا... هم گفت! مسلمونای اینجاعجیب غریبن!و شناختنشون در حد شناختن تیم ملی میمونه!!

روز کراوات!


رفته بودم اداره پلیس راهم ندادن تو!گفتن که دوشنبه ها همه باید با  کروات بیان تو!!!!!!


الیگیتور!

دیروز طبق معمول داشتم با ماشین بر می گشتم خونه که دیدم ماشینایی که از روبرو میان وایستادن. دوستم بم گفت که ترمز کن.بعد وایستادن تازه فهمیدم جریان چیه و اگه به موقع فرمون رو نمی چرخوندم اقا سوسماره له شده بود!بله! یه سوسمار بزرگ به درازی  حداقل یک متر و خیلی بزرگ داشت چه باکلاس! از جاده عبور می کرد!


خطر حمله!!؟؟


وای که چقدر این روزا از بی بی سی و روز انلاین خبر در مورد جنگ  بین ایران و امریکا و اتش افروزی جناب سارکوزی (که فکر کنم تو بلاهت دست کمی از احمدی نژاد و هوادارای بر تخت نشینش! نداره!) می خونم. سانسور خبری شدید هم که در ایران بوده و حالا با فیلتر  شدن گوگل افزایش پیدا کرده من رو یاد دوران صدام میندازه.سانسور خبری صدام در حدی بود که تا دوروز مونده به فتح بغداد به دست امریکا اخبارهای رژیم صدام از پیروزی صدام بر امریکاییها خبر می  دادند!!!خودتون تا اخر قضیه رو بخونین ولی باز مثل مادربزرگها....:خدا نکنه!!

پی نوشت ۱:اگر سئوالی در مورد مالزی دارین به من ای میل بزنین .

پی نوشت ۲: نویدجان،برادر عزیزم ،قبولیت رو تو امتحان اینترنی تبریک میگم،منتظر تخصصت هستم...

 

فعلا...