یک پیر بچه یا یک بچه پیر؟!

 

این پیرمرد از هیچگونه حرکت ناشایست علیه رقیب خود ابایی ندارد. و جدا  هر حرکتش علیه اباما  به نفع این سیاه دوست داشتنی تموم میشه.سارا پیلین هم که از این پیر دنیا دیده بدتر! عشق به قدرت چه چیزهایی رو که بر باد نمیده!

منبع

دیازپام

  

 

.  

 

 هر موقع از هیاهوهای دنیا خسته شدید این عکس رو حتما نگاه کنید و امیدوارم اون آرامشش بهتون منتقل بشه...خدایش بیامرزاد که چه زیبا گفت:   من به اندازه یک ابر دلم می گیرد وقتی از پنجره می بینم حوری،دختر بالغ همسایه پای کم یاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند...

 

گذشت سالی از ترک آن دشمن دوست نما...

.

.

.


امروز اولین سالگرد ترک سیگار من هست.راهی رو که   بعد از آزمون و خطای بسیار پیدا کردم. روشش چگونه بود رو در این پست آوردم. ولی اینجا می خوام   یه نکته بسیار حیاتی رو مطرح کنم که حداقل برای من کلید پیروزی های زیادی بوده  و اون به خصلتی نامطلوب بر می گرده که در ما ایرانیها به وفور یافت میشه و اون ایده آل گراییه و سیاه و سفید دیدن همه چی.برای مثال  بگم که ترک کامل سیگار برای من تابویی نیست تا مثلا در سال دو یا سه نخ سیگار نکشم البته به اصطلاح معروف چس دود!(ولی تاکید می کنم ای ترک سیگاریها! هیچگاه سیگار رو برای رفع اضطراب یا علت خاصی نکشید!! و پولی برای خرید سیگار پرداخت نکنید!)  بدونید که هیچ چیز نشد نداره و نمونش شخصی که هفت سال به شدت!   سیگار می کشید و امروز اولین سالگرد ترکش رو جشن می گیره!...جدا لذت بخشه...

.

.

 

فلورتیشیای من کجایی؟

.

.

 

 

..

 یادش به خیر دورانی که صبح جمعه از خواب بلند می شدیم و در کنار نسیم خنک حیاط و بوی سنگک تازه و پنیر، سرندی پیتی و کنا می دیدیم و بعدها لوک خوش شانس و آن سگ کمبود محبت دار بوژفک دوست داشتنی. دغدغه بعد این همه خوشی، مشق نوشتن از روی حسنک کجایی بود.و اگر بارون  روی ناودون می زد شنیدن ترانه بارون بارونه با طنین پدر و مادر لذتی وصف ناشدنی بود.بعد مشق وحساب جمعه صبح که سر شار از بوی حسنک و دهقان فداکار و پترس و نیمروی کوکب خانم برای میهمان ناخوانده ش بود به عطر ناهار و شنیدن قصه ظهر جمعه با صدایی دلچسب می رسیدیم و بی شمارش معکوس منتظر ساعت دو ظهر میشدیم.چه بسا که من در اون لحظات آرزو می کردم که هر ثانیه سالی بگذره.ساعت دو صدای ماد ماد ماد  دودل و مردد که بر روی سطحی دارای پستی و بلندی به چپ و راست میرفت.آن ادمک کارتونی لخت با بدنی بی هیچ چیز و ساده،نوید دو ساعت عیش کودکانه را می داد.جیمبو آن هواپیمای پر سر و صدا و صاحاب سیبیلوی آن سگ لوس: پیمپا.و نیک و نیکو.  عروسکی جدا یخ کار و اندیشه!تمام شدن کارتون معمولا شروع زهر ماری شیرین بود.وقت پارک و ولگردی.وقت طنازیهای کودکانه.اسباب بازیها.و شب وعصر جمعه درانتظار شنبه...

صبح شنبه هم در کلاس تصمیم کبری را می خواندیم و بازگشت به خانه و انتظار ساعت ۵ و ماد ماد خان لخت دو دل. لولک و پولک و پروفسور بالتازار آی کیو!  و رمی مادر گم کرده و ماجرای پانزده پسر.در مقطعی سندباد خان قهرمان ما بود و شیلا آن کلاغی که نامش دست مایه شوخی با دخترانی به این نام بود.در ساعت شش شبکه دو روپیه روپیاا لا لا لا لال لا لا  و لوسین و آنت و ناز کشیهای لوسین از آنت و واتو واتوی پرجمعیت ..

یکشنبه روز فلسفی کودکان بود با کارتون فوق زیبای مسافر کوچولو که بر گرفته از کتاب شازده کوچولوی  دوسنت اگزوپری بود  و مدرسه موشها با آن کپل همیشه به دنبال گردو و اوا خواهر کلاس آنها نارنجی و روز حاج زنبور عسل! به دنبال مادر...در شبکه دیگر بلفی و لی لی پیت در انتظار بودن و مونگای همیشه هپل  والفی اتکینز دو شبیت تار مو دار و پدر و مادرش که هیچگاه دیده نشدند.

دوشنبه روز چوبین بود و برونکای بد ذات.ودر دوره ای میزبان هاکلبریفین در به در با آن پدر دائم الخمرش که زمانی الگوی من بود!.روز هنر نمایی زبل خان ابله بود که ناخواسته شیری را به صفحه های تلویزیون می کشاند و از ترس می گریخت و ان هلی کوپتری که درخواست های مردم برای گرفتن جانوری را برای او می اورد.راستی یک سوال:آدرس زبل خان بی هیچ وسیله ارتباطی را چگونه پیدا می کرد؟ دوشنبه روز مشاهیر جهان هم بود.سقراط کارتونی ادیسون کارتونی وچنگیز خان!  و راز زندگی موفقیت آمیز آنان در کمتر از بیست دقیقه بسیار آسان و جذاب می نمود. مزرعه آفتابگردان با آن ریتم داستانی آرام و گربه تنبل،خپل در کوران هیجانات  زیبا می نمود.و در دیگر طرف رانکال بود و آن چاق و لاغر وقرقیه آنها!و همینطور افسانه آن سه برادر.لیوبی فقط درخاطرم هست.طالع بین آنها و بادهای شبانه و صدای صحرا...

و اما سه شنبه روز سگ و کودکی دوست داشتنی بود.بل و سپاستین.روز گالیور بود و آن دخترک کوتوله زیبایی که دل مرا در آن روزگار بد ربوده بود!فلورتیشیای خوشگل و جذاب و ناز شاید اولین کسی که عاشقش شده بودم! و آن دوست پسر خنگ و مفنگی و منفی بافش...من میدووووونم....همه جذاب تر از آدم بزرگ خان قصه ،گالیور بودند. سپس نوبت به حضرت یوگی خان می رسید و آن کشتی پرنده و جک و جانورانی با بلاهت خاص! و معاون کلانتر بدبختی که هر هفته شصت پایش له میشد!ودر کانالی دیگر بامزی قدرتمند با عسل نمایش داشت!همیشه آن شب عسل جزئ خوردنیهای محبوبم بود ولی دریغ از قدرت آن! سپس به خانه مادر بزرگه می رفتیم و سگ زپرتی پیر هندی،هاپوکومار ،تا مدتی لهجه ما را عوض می کرد و البته ان شب مادر بزرگ محبوب بود.دهکده حیوانات سریال جانوران پر رو بود.موشی که از زندان بیرون نمی رفت و التماس زندان بان برای رفتن آنها فایده ای نداشت! و با صدای بلند طلب نیمرو می کردند.راستی یادتان هست؟؟

چهارشنبه منتظر آن خانواده در به در در جزیره بودم به شدت.هر چه از بانو فلورتیشیا خوشم میومد از فلون زشت و یپس قصه بدم میومد ولی مرده داستان بودم.زمانی هم بچه های مدرسه والت پخش میشد.از گالونی که بچه مثبت کلاس بود و همیشه اتو کشیده بود به شدت بدم میومد و به جاش عاشق فرانچی کر و کثیف و شر بودم!و همیشه حرص مادر را در انتخاب الگو در می آوردم!چاشنی این روز بیگلی و گوریل انگوری و پلنگ صورتی و مورچه ومورچه خوار بدبخت بد شانس هم بودند و به شدت مورد علاقه پدر من  !به گونه ای که مشتاق تر از ما این ماجرا ها را دنبال می کرد و طعنه شیطنت بار مادر هم در او هیچ اثری نداشت! من هم ناراحت از اینکه مورچه خوار که یک اسپاگتی با طعم مورچه خورد و لذت برد با خارج شدن مورچه از دهانش روانی میشد!در سالی پینوکیو قهرمان این روز بود.الگوی اخلاقیی که در چهل قسمت آدم شد!شبکه دو  و دوباره شخصی به دنبال مادر و بی اعتنا به دنیا،نل و آن پدربزرگی که در قسمت آخر دوستش می داریم و از ته دل. عوض شدنهای باربا پاپا هم در آن روزها ما را عوض نکرد.

بوی خوش پنجشنبه ها بوی تعطیلی بود و بوی پدری که تا قبل از به دنیا آمدن پسرش هیچ اسم و هویتی نداشت و پس از به دنیاآمدن او پدر پسر شجاع نام گرفت!خاک بر سرش!کارش هم فقط پیپ کشیدن بود.لباسهایی که در عین قشنگی جایی برای بیرون آمدن دم داشت! گویی دیزاینری چون  جورجیو آرمانی داشتند! و آن خانم کوچولو با مینی  ژوپش شاید رقیبی جدی برای فلورتیشیا نبود و همیشه در حال قارچ چیدن ! و آن خرسکانی که به دنبال خوراکی بودند و آزار ملت...در کانال دو  مارکوپولوی مادر از دست داده و به دور دنیا رو  با آن صدای جذاب گوینده...واااای...

چه روزهای خوبی بودند اون روزها.بی هیچ دغدغه ای.کارتونهایی که مطمئنا نوستالژیهای زیبای نسلی شدند .کارتونهایی که دیگر کمتر از تلویزیون عصر دیجیتال حال حاضر پخش میشود.مواردی که با سرک به آنها برای لحظاتی از وضع فعلی هر چند زیبا هم باشد پر می گیرید و به دورانی می رویم  که بزرگترین مشکل ما حفظ کردن شعر باز باران با ترانه گلچین گیلانی بود....شما هم امتحان کنید. 

.