سخنی با یک حق کش

 

 

 

پسر یادت هست اون روزایی رو که سمت راست کلاس جلو میشستی؟ البرز رو میگم. سال اول دبیرستان رفاقتمون کلید خورد. جایی که همه خودمون رو و زندگیمون رومدیون اونجا می دونستیم  و جدا از درس و مشق فیزیک و ریاضی و شیمی و... درس شرف هم یاد می گرفتیم؟یادت هست روزی رو که خوشحال خبر از ورود برادرت حامد به عرصه سینما دادی؟ کار با کیانوش عیاری؟ بعدها همیشه با افتخار از برادرت یاد می کردی. یادت هست هادی؟ گذشت روزگاری و ندیدمت و هر کدوم به سرنشت خودمون دچارشدیم با رنگ شرافتی که از البرز بهمون رسیده بود.سرنوشت به جایی کشوند ماهارو که الآن باید با خبر پر چندشی به یادت بیفتم. خبری که نشون از لکه دار شدن شرافتت داره. بذار رک باهات صحبت کنم.وقتی خبر رو خوندم که برادرت با قاتلان مردم یکدست و بلکه یکرنگ شده و کارگردانی فیلمی رو به عهده گرفته که بدون شک ننگین ترین فیلم تاریخ سینمای ایرانه داغون شدم. و وقتی خوندم که مشاوره ننگنامه(فیلم نامه) این اثر وقیح شدی به خودم لرزیدم. ماها خیلی پز می دادیم به بزرگانی که از مکتب البرز به ایران و جهان خدمت کرده بودند ولی وحشتناکه که یکی از خودمون بدترین لکه ننگ تاریخ دبیرستان و ایران میشیم. شک نکن اگر روحی وجود داشته باشه روح مرحوم دزفولیان  در عذاب هست. در عذاب ازینکه دست آموز او اینک جزئ مزدورانی شده که انسانیتش رو قریب به یقین به پولی مطلوب فروخته. نمی دونم در ذهنت چه می گذره ولی این رو میدونم اسم دبیرستانمون رو بد لکه دار کردی . می دونم که دیگه مایه ننگ شدی برا ماها. می دونم که درس با وجدان بودن رو نمیشه همیشه به خاطر داشت. امیدوارم روزی که اسم خودت رو تو گوگل سرچ میکنی تا بادی به غبغبت بندازی این پست من رو ببینی. بدونی که تو ذهن همه ما مرده ای. بدونی که  روح ندا آقا سلطان و روح حقیقت و روح آزادگی رو پامال کردی و البته این رو بدون که پایمال کننده حقیقت خودش پایمال شده حقیقی هست .شک نکن قانون عالم هستی زندگی خوار گونه ای برایت رقم خواهد زد کما اینکه بردگی مشتی حقیر برای پول  همین زندگی پست است که برایت رقم خورده البته اگر وجدان انسانی رو از دستت نگرفته باشه روزگار، آقای هادی کلاه داری...  
 

 

سال بی باران
جل پاره ایست نان
به رنگ بی حرمت دلزدگی
به طعم دشنامی دشخوار و به بویی تقلب
ترجیح میدهی که نبویی نچشی
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گوارا تر از فرو دادن آن ناگوار
سال بی باران
آب نومیدیست
‏ شرافت عطش است و تشخیص پلیدی‏
توجیه تیمم
‏ به جد میگویی خوشا عطشان مردن
که لب تر کردن از این ناگوار ‏
گردن نهادن به خفت تسلیم است
تشنه را گرچه از آب ناگزیر است و گشنه را از آب
سیر گشنگی ام سیراب عطش
گر آب اینست و
‏ نان است این‏ 

 

احمد شاملو

نظرات 4 + ارسال نظر
آریو یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:26

زنده باشی کورش
خدا بیامرزه مرحوم دزفولیان رو
صورتش همیشه جلوی نظرمه
روزای آخریی که با ویلچر اومد و واسمون سخنرانی کرد
نمی دونم یادته یا نه..
جمله اشو اینجوری تموم کرد:
پیشونی بلند و مردانه همتون رو می بوسم؛..
غیر از فیزیک و هندسه درس شرافت رو باهاش پاس کردیم
درسی که هادی توش روفوزه شد

ابوذر یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:56

خدا بیامرزه مرحوم دزفولیان رو، خوب پیش بینی کرده بود که پیشانی کوروش خیلی خیلی بلند میشه :)

علی سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:57

بلاخره دولت تو رو خطرناک دونست و فیلترت کرد مبارز

فریبا چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:17

خوبه این رفیق سابقتونم مثل اوتادی و آقایی همین جا بکشه کنار. می دونی فقط یه سوال واسه آدم پیش میاد اونم اینه که چرا؟ چی باعث می شه اینا شرافتشون رو بفروشن؟ چقدر واقعن اینا شارژ می شن که اصلن حقیقت و شرافت و فلان واسشون پیش اون همه مایه و وعده وعید بی ارزش میشه. انی وی لیاقت اون مدرسه و اون معلم ها رو نداشته.

پ.ن. قالب اینجا به هم ریخته. از اسب افتاده از اصل که نیوفتاده ( اشاره خیلی ظریف به فیلتر) می دونی البته احتمالن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد