دنیای وارونه

در یکی از چندش آورترین دوره های تاریخی ایران که در حال حاضر در اون به سر می بریم،کمتر آفریده ای از گزند این نامردمان انسان نما در امان مانده است.بحث رسیدن هر دم بری از این باغ نیست که اینان سرتاسر و لحظه به لحظه میوه اند.میوه ای که شاید بدمزه ترین و تلخ ترین حاصلهای حکومتهای ایران کهن  تا کنون بوده است.دروغ گفتن به وقیحانه ترین شکل آن ، واقعا راحتتر از آب خوردن شده است و جدا در مقابل این گستاخان، سنگ پای قزوین همچون آینه است .رحم بر قله زیبا و بی زبان دماوند هم نکردند که شرح وقایع را می دانیم همه. و به قولی دهان دماوند را هم آسفالت کردند.یاد شعری افتادم که در بلاگ قبلی خود نوشتم و اینک آن را دوباره در اینجا قرار میدم که پر بی ربط نیست.
http://redstick.files.wordpress.com/2009/02/wolf_in_sheeps_clothing.jpg

دنیای وارونه

 پیغامی به کسی نمی رسد یا پیامبران مرده اند یا پرده گوشها با طنین پیام پاره شده اند یا زبان مادری در معجزه ای خدا گونه از ذهن ها زدوده شده . دیگر سرما بیداد خود را به گرما سپرده است و گرما با اغوش باز از ان استقبال کرده است . باران خود را به اسید اغشته است تا دعا و نیایشی برای فرو ریختن خود نبیند میوه ها کرم ها را برای مهمانی باشکوه به اعماق خود دعوت کرده اند هوای تازه از پاکی خود شرمسار است سگان برای بیگانگان دم می جنبانند و صاحبان مدال وفا را بر گردن گربه ها زیبنده تر می بینند مرغان حق از روبهان کلاهبرداری کرذه اند و گرگان همدیگر را دریده اند گاوان شیر در رگهایشان و خون در پستانهاشان جاری کرده اند و شتر مرغها جثه مرغ را بر خود برگزیده اند دریاها در رود ها جاری شده اند و سدها خسته و شکسته شده اند بلندترین فریادها و ضجه ها با خنده ها در امیخته شده اند راهها در بین خود گم شده اند....خسته در اینه می نگرم اینه سیاه است و من لبخند زنان که هنوز این حقیقت زنده است،اندکی بعد اینه هم می شکند.

آهنگ جدید داریوش:انسان

در بندها بس بندیان, انسان به انسان دیده ام
از حُکمبر تا حکمران, حیوان به حیوان دیده ام

در مکر او در فکر این, در شُکر او در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان, شیطان به شیطان دیده ام

دیدى اگر بى خانمان, از هر تبارى صد جوان
من پیرهاى ناتوان دربان به دربان دیده ام

اى روزگار دلشکن, هر دم مرا سنگى مزن
من سنگها در لقمه نان, دندان به دندان دیده ام

از خود رجز خوانى مکن, تصویر گردانى مکن
من گردن گردنکشان, رسمان به رسمان دیده ام

شرح ستم بس خوانده ام, آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان, دامان به دامان دیده ام

از این کله تا آن کله فرقى ندارد شیخ و شه
من پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام

ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام

چکش به فرق من مزن اى صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان, سندان به سندان دیده ام


شعر: معینی کرمانشاهی

دردسر عینک نزدن

تو این گیری ویری قضیه ایران،عینک نزدن من کار داده دستم! من که نزدیک بین هستم و بدون عینک ،در فاصله چند متری،فرق بین دوستم و تیر دروازه رو نمی تونم تشخیص بدم، خودم رو تو دردسر انداختم.دیروز بعد اینکه از کارهای روزانه فارغ شده بودم داشتم وارد ساختمان خوابگاهمون می شدم دیدم یکی از طبقه دو برام دست تکون داد و یه چاق احوال ردیف کرد.(یک مالای،چون خوابگاههای اون قسمت به مالزیایی ها تعلق داره).من هم از خستگی یه نمور گیج می زدم و براش دست تکون دادم و در اون عالم کوری،او رو یکی از دوستان مالاییم تشخیص دادم.پسره نامردی نکرد و شماره اتاقم رو پرسید و من هم گفتم.هنوز به در اتاق نرسیده بودم دیدم اونی که فکر می کردم دوستم هست یه مالاییه چلغوزیه که ورودی جدیده لیسانسه!کرک و پرم فر خورده بود از این همه رویی که این پسره داشت .در اتاق رو باز کردم و اومدم تو دیدم اون هم اومد و سریع خودمونی شد. من هم به بهانه فتوکپی گفتم باید برم بیرون و تونستم به این طریق برای چند ساعت بپیچونمش. شب هم که   اومد  آمار دادم که دارم درس می خونم و  محترمانه بش گفتم که وقت ندارم!(همون موقع با یکی از دوستام داشتیم تو اتاق گل کوچیک میزدیم!)البته الان هم که دارم این پست رو می نویسم چند بار در زد که در رو باز نکردم(مطمئنم که خودشه) یه عینک نزدن ،برام دردسر ساز شده شدید.احتمالا عینک بزنم بعد این و روشهای جدید پیچوندن رو روش امتحان کنم.ببینیم چی میشه...


پی نوشت: الله اکبر و اعتکاف و اعتصابتون در ایران جاودانه تا از بین رفتن سیاهی. خسته نمیشیم از امیدوار بودن...

گندی به اسم جهان سوم

دوستی در اینجا(خارج کشور!) که کوچکترین اطلاعرسانی در مورد قضایای اخیر در ایران و کشت و کشتار توسط حکومت نکرده بود و فقط زندگی عادیه خودش براش مهم بود به من گفت: میدونی تو یونان وقتی یه بچه رو پلیس ضد شورش تو تظاهرات کشت ،کل اروپا به هم ریخت و همه جا اعتراض بود و راهپیمایی.به او متذکر شدم برای چی این حرف رو زدی،شما که از ترس حتی یک اطلاعرسانی کوچک نکردی؟! اروپا به خاطر طرز تفکر مردمش اروپاست و جهان سوم به خاطر طرز تفکر جماعتش ،جهان سومه.ترس مسخره ای که در جان خیلی از جهان سومیها جا افتاده و صد البته غیر عقلانی. این گونه هراسها شبیه این هست که از ترس تصادف،رانندگی نکنیم.ای دوست عزیز من نظام طبیعت به گونه ای بنا شده که روزی چوب این عدم اعتراضها به ظلم رو خواهی خورد،دیر یا زود داره،سوخت و سوز نداره...