معرفی یک گنجینه فارسی

http://www.arabianbusiness.com/images/magazines/arabianbusiness.com/web/BBC_thumb.jpg


الان داشتم برای اولین بار برنامه فارسی بی بی سی رو می دیدم. انصافا و بدون اغراق احساس می کنم کاملترین و بهترین و بی طرفترین برنامه به زبان فارسی هست تا به الان، که بحث زود قضاوت کردن نیست که اثباتی است بر مشت نمونه خروار .  مسعود بهنود هم برنامه ای دارد در آن. امشب برنامه ای در مورد انقلاب ایران داشت ومصاحبه با سلامتیان،بنی صدر،صادق صبا،ابراهیم یزدی و حسین خمینی نوه آقای خمینی و ... و مصاحبه ای کاملا حرفه ای و به دور از هیچ اغراضی که نتیجه گیری را به بیننده واگذار می کرد.جدا که کیفورم!نه مثل کانال صدای آمریکا (که با آنکه قبل از بی بی سی فارسی بهترین کانال فارسی بود) کمی جانبداری از سلطنت طلبان در آن مشهود است  و  لونا شاد  طناز برندی معروف مکزیک را معرفی می کند در حول اخبارهای در حد مرگ وزندگی و نه مثل کانالهای صدا و سیمای کشورمان پر از دروغ وفریب ، پوپولیستی و مغرضانه .جدا دیدن برنامه ای در مورد انقلاب ایران و به دور از تعصب لذت ویژه ای دارد.لحظه ای فکر کردم متعلق هستم به کشوری آزاد. الان دارم متوجه میشوم که اخبار در مورد فلسطین و اسراییل چگونه باید باشد و مطمئنا هزاران آموختنی دیگر. درس خوبی است برای رسانه هایی که می خواهند پر محتوا و آزاد و بیطرف باشند.حتما ببینید.

خصلتهای رو به قبله من!

http://www.cincinnatimagazine.com/uploadedImages/Cincinnati_Magazine/Dine/2008/05-MAY_08/MAY08%20donna%20image.jpg



تغییر مهم در جا و شیوه زندگی برای هر کسی پس از مدتی تغیرات در خلق و خوی رو به همراه خواهد داشت.خصلتهایی از بین میرن یا کمرنگ میشن و خصایل دیگه ای زاده میشن یا پررنگتر میشن و مواردی هم بی تغییر باقی میمونند.داشتم به این موضوع فکر می کردم که تو این مدتی که ایران نبودم چه چیزایی در من از بین رفته یا کمتر شده که برا خودم جالب بود. برای مثال من از عربها بیزار بودم و الان این حس در من از بین رفته نه اینکه مثلا بشون علاقمند باشم ولی خوب نتیجه گیری اینکه همه جا خوب و بد داره برام جالب بوده. حس بی مسئولیتی که در ایران همراه من بود در اینجا بسیار کمرنگ شده .تفکر انداختن وظایف و کارهایم به گردن دیگران در من سیر بسیار نزولی داشته تا به مرز صفر.در ایران تعصبات بیجای زیادی داشتم که در اینجا خیلی کمتر شده.شاید حس حسادتی که در امور مختلف داشتم دروطن ،اینجا واقعا رنگ باخته.پرخاشگری زیادی که داشتم اینجا به مرز صفر رسیده.سر به سر دوستان گذاشتن و حتی پایه خنده کردن اونها خصلت بدی بود که در ینجا رنگ باخت.رفیق بازی بسیار وحشتناکی که در ایران داشتم که در موارد بسیاری به ضررم تمام شد تبدیل به فاز مقابل خود شده که ازسیل خروشان برو بیاهای دوران لیسانسم و دانشگاهم در میهن وپس از آن، آب باریکه ای بیشتر در اینجا ندارم و طبیعتا حس بر(bor) خوردنم و روابط اجتماعیم خیلی کمتر شده   در نتیجه اوضاع بهتر شده!از میزان دروغ گفتن ها و غیبت کردن هام کاسته شده  .احوالپرسیهام از آشنایان رو به افول گذاشته.اسراف  در من تقریبا مرده.خو دخواهی هام کمتر شده.اعتمادم به مردم و دوستان ابدا مانند گذشته نیست و رنگ باخته.و موردهای زیاد این چنینی .برخی از تغییرات بالا خوب و برخی بد هستن.احتمال این وجود داره که برا خیلیها عکس تغییرات ذکر شده رخ داده باشه . تا حالا فکر کردین شما  تحت یه شرایط خاص و نسبتا طولانی چه خصلتهایی تون کمرنگ شدن یا از بین رفتن؟؟! (فعلا مانورم روی از بین رفته هاست!)

یادی از یادگارهای یک دوست

http://grecja.home.pl/zorba/zorba.jpg


امروز مثل بیشتر روزها ریتمی توی مغزم و روحم می گشت که فقط کافی بود برم یو تیوب و سرچ کنم ، swan lake .یکی از قشنگترین فضاهای آروم زندگی برام مجسم شد.سال قبل ،پیش از رفتن دوستی به اون سر دنیا ،فرصتی پیش اومد تا روزی قبل رفتنش ،میهمان من بشه وهمان یک روز برای معرفی  دریاچه قو توسط او و نوشیدن تا ابد اون دریاچه برای من کافی بود.دوستی که در مدت همسایگی با او جدا چیزهای زیادی ازش یاد گرفتم.با اونکه از نظر سنی شاید لااقل شش سالی بزرگتر از من بود ولی شاید تو روحیات چونان بیست ساله ای بود. پیشنهاد گوشیدن موزیکswan lake وzorbas dance شاید حداقل یادگارهاییست که از او دارم.و زوربای یونانی که او معرفی کرد.کتابی به غایت زیبا و امید بخش. دریاچه قویی که روز آخر با گوش نوشیدیم.پسری آرام که هر موقع  که می دیدمش ناخوداگاه رقص زوربا رو یادم می آورد.یادم نرفته هنوز. در مورد خوشبختی صحبت بود و مثال او در مورد فردی کارتن خواب که صبح به صبح برای کبوترها دانه می ریخت و زیبایی زندگی را در آن می دید.دیدن رقص بازیل و زوربا در ساحل خالی در حالیکه هر کس جای آنها بود از بازی مثلا بد روزگار جا می زد و ناامید میشد، مسبب، هم او بود که رفت. کتاب زوربا چونان کتاب مقدس کشیشان به همراهش بود.اینک قسمتی از متن کتاب زوربا  رو میذارم به یاد او و برای جویندگان خوشبختی که البته اگر بخواهیم بسیار ساده به دست می آید، نیکوس کازانتزاکیس فرمول را دراین کتاب ارائه می دهد، با یک جام شراب،یک بلوط برشته،یک منقل کوچک و زمزمه دریا...


به یاد یک روز صبح افتادم که در تنه ی درختی پیله ای را یافته بودم ، درست در آن دم که پروانه قشر پیله را دریده و آماده ی بیرون پریدن بود. مدت مدیدی انتظار کشیدم ، اما پروانه زیاد درنگ میکرد و من شتاب داشتم .خشمگین بر آن خم شدم و با نفسم شروع به گرم کردن آن کردم .بی تابانه پیله را گرم کردم و معجزه با آهنگی تندتر از آنچه در طبیعت روی میدهد در برابر چشمان من روی داد .پیله باز شد و پروانه در حالی که خود را میکشید از آن بیرون خزید ،و من وحشتی را که در آن دم احساس کردم هرگز از یاد نمیبرم ،بالهای پروانه هنوز باز نشده بود و او با تمام نیروی جسم نحیف و لرزانش میکوشید که آنها را از هم بگشاید . من که بر او خم شده بودم با نفسم کمکش میکردم ،ولی بیهوده بود .بلوغی صبورانه لازم بود ،و باز شدن بالها می بایست آهسته در برابر پرتو خورشید صورت بگیرد ،اکنون دیگر خیلی دیر شده بود .نفس من پراونه را واداشته بود که پژمرده و نزار و پیش از وقت ظاهر شود.مایوس و بیحال تکانی به خود داد و چند ثانیه ی بعد در کف دست من جان سپرد.

این نعش کوچک به گمان من بزرگترین باری است که بر دوش وجدان خود دارم ،زیرا من امروز خوب میفهمم که تعدی به قوانین طبیعت کفر محض است ، ما نبایدشتاب کنیم ،نباید بی تابی از خودمان نشان بدهیم ،و بایدبا اعتماد تمام از آهنگ ابدی طبیعت پیروی کنیم.


بی عدالتی علیه عادل


http://www.ettefagheno.ir/f/images/stories/hayayi/wqw.gif


خیلی وقت بود می خواستم پستی در مورد عادل فردوسی پور مجری برنامه پر بار ورزشی نود بنویسم که به عنوان هم دبیرستانی بودنمان  ارادت مضاعفی به او دارم که او هم خشت های البرز را بوییده است و در پشت نیمکتهای قدیمی آن  علم و وجدان را با هم آموخته است.  ولیکن این دست ان دست می کردم تا اینکه این وقایع هفته های اخیر من رو بر آن کرد که دیگه وقتش است که قلم نراندن در این زمان بعدا برای من مایه پشیمانی خواهد بود.در دوران کوری که در ایران یک برنامه سالم ورزشی وجود نداشت و بعد بردن مثلا مالدیو سرود کلیشه ای دلاوران نام آوران از صدا و سیما پخش میشد و جام قهرمانی لیگ با مسخره ترین تشریفات به تیم قهرمان اعطائ میشد که دست کمی از جام فوتبال محلات نداشت و ورزش ایران رو فقط القاب سلطان و... پر کرده بود و حرف کسی در انتقاد از بدی عملکرد تیمها خریداری نداشت  و تمام کاسه کوزه ها سر مربی بدبخت یا بازیکن بخت برگشته می شکست برنامه ای پا به منصه ظهور گذارد که به وضوح تابوشکنی سیستم ورزش ایران بود.نود به مجری گری عادل فردوسی پور. این برنامه بنا رو بر ترمیم وشکل دهی زیر ساخت ورزش فوتبال گذارد. با دعوت از بهترین کارشناسان فوتبال ایران در زمینه فنی و داوری عملا فوتبال ایران به سمت و سوی بهبودی گام برداشت. تشکیل لیگ برتر ایران مهمترین آن بود. در آن مقطع چون خیلی انتقادها  به طور مستقیم متوجه سازمان یا شخص خاصی نمیشد و زیر ساخت شکل می گرفت و البته عادل خیلی معروف نبود سنگ اندازی جلو این برنامه به گواه مطبوعات آن زمان کم بود و یا اصلا وجود نداشت. کم کم عادل با جسارت بیشتر و فقط به منظور بهبود فوتبال تیغ تیز انتقاد خود را متوجه مسئولان امر کرد و جدا از اینها در برنامه خود به صورت عملی آموزش تحمل عقیده مخالف را میداد.مشکلات عدیده را مطرح و جدا پس از مدتی بیشتر آنها رفع میشدند.اوضاع جام قهرمانی بهتر شد. تا اینکه در این چند هفته اخیر برخی انتقادات او به مذاق برخی ها خوش نیامد.اولین مورد آن در سه برنامه قبل نود رقم خورد. مسئولین پرسپولیس و تربیت بدنی ومطمئنا دولت فعلی و در نهایت حکومت ظرفیت خود را در میزان نقد پذیری نشان دادند و البته بر خیلیها این میزان ظرفیت کم پوشیده نبود. ایران ما امروز تبدیل به کشوری شده که حکومتش که هیچ، حتی اجزای ورزشی آن هم تاب تحمل کوچکتری نقدی را ندارند. وقتی میهمان برنامه  از گفتن پاسخی به سئوال فردوسی پور عاجز می ماند سریع دست رو ی نقطه حساسی می گذارد و فردوسی پور را به تضعیف نظام متهم می کند.یاد قضیه ای در دوران کودکی خودم افتادم.با همکلاسیم دعوایی مختصر کردم و او ناراحت به من گفت که الان به مدیر می گویم که به او فحش دادی. در آن زمان از کار ناکرده بیمناک نبودم هرچند ارزشی هم برای مدیر  دیکتاتورمان قایل نبودم .دیگر اکثر ما از این قضیه خسته شده ایم که تا نقدی می شود از کسی ،طرف برای فرار از نقطه ضعف خود سریعا به دامن زورگویی پناهنده می شود یا ما را از او می ترساند.این مافیا آنچنان در زندگی مردم ایران رسوخ کرده که حتی مرکز مخابرات ،سیستم پیام کوتاه برنامه نود را این هفته از کار انداخت. درست هنگامی که کمپین ۵ میلیون اس ام اس برای حمایت از برنامه نود تشکیل شده بود.عادل جان این را بدان که تا روزی راحت به کار خود مشغول خواهی بود که در جنگل ،فقط به گربه ها انتقاد کنی که با خوردن موش آرامش را از جنگل ربوده اند.پا روی دم شیر بی رحم گذاردن  که بر هیچ جنبنده ای جز همنوع خود شفقتی ندارد به خود رحم نکردن هست حال به هر قیمتی (عدم پیشرفت فوتبال ) که می خواهد باشد.عادل در مملکت خودت فقط تا حدی می توانی بالا بیایی که زشتیهای مسئولین را نبینی و اگردیدی هم پیاله شوی و اگر هم پیاله نشدی جایی نگویی و اگر گفتی باید  بروی دنبال کار خودت و اگر نرفتی به براندازی نرم اعتراف کنی و اگر به براندازی نرم اعتراف نکردی، آزار را تحمل کنی و اگر زندان را تحمل نکردی ...آری عادل خان تلخ است چنین واقعیتی.ولیکن برنامه ات آموختنیهای فراوان داشت برای همه.آموختنیهایی که از صدا و سیمای بلوکه شده بیرون آید هنرمی خواهد.نود تو یاد داد که گفتگو چیست؟ یاد داد عقیده مخالف چیست و  چگونه برخوردی با آن لازم است؟ یاد داد که هستند کسانی که منطق آنها زور است بلی حتی در قرن بیست و یکم.حتی در کشوری که تمدنی چندین هزار ساله دارد. هنوز وجود دارد کسانی که با تفکر همکلاسی بچگی ام بزرگ شده اند با ان ذهن پوسیده. زور و منطق کور. یاد دادنیهای کمی نداشتی برای ما.پس وجدانت راحت باشد. راحتتر از پزشکی که جان بیماری را نجات داده است. نود اگر هم به دقیقه نود رسیده باشد تو یپروز از مسابقه بیرون آمدی. عاقبت ذغالان نقد ناپذیر رو سیاهی است و بس و چه زیبا بیان میکند استاد سخن سعدی:

شنیدم که خسرو به شیرویه گفت   در ان دم که چشمش زدیدن بخفت

بر ان باش تا هرچه نیت کنی                        نظر در صلاح رعیت کنی

الا تا نپیچی سر از عدل و رای                که مردم ز دستت نپیچند پای

گریزد رعیت ز بیداد گر                          کند نام زشتش به گیتی سمر

بسی بر نیاید که بنیاد خود                          بکند ان که بنهاد بنیاد بد

خرابی کند مرد شمشیر زن                   نه چندان که دود دل طفل وزن

چراغی که بیوه زنی برفروخت      بسی دیده باشی که شهری بسوخت

ازان بهره ورتر در افاق نیست                  که در ملکرانی بانصاف زیست

چونوبت رسدزین جهان غربتش                       ترحم فرستند برتربتش

بدو نیک مردم چو می بگذرد                  همان به که نامت بنیکی برند

پی نوشت: این پست از بلاگ راپورت را بخوانید و به دیگران هم توصیه کنید که فرم حمایت از فردوسی پور را امضا کنند.