فردی که دخترم را دستگیر کرده بود، یک بنای کم سواد است :پدر زهرا

 

 

نمیتونم این خبر رو تو وبلاگم نذارم،جدا فاجعست...

  

دکتر زهرا بنی یعقوب در لباس فارغ التحصیلی پزشکی

 

نام دکتر زهرا بنی یعقوب را که شنیده اید همان دختری که در همدان با نامزدش بودند و بازداشت شد و در نهایت جنازه اش را دو دستی همراه با احترام به پدرش تحویل دادند و گفتند خودکشی کرده !!بیچاره پدر جانبازه دفاع مقدس و آزاده به خانواده چه بگوید؟ بگوید گشت امر به معروف دخترش را بازداشت کرده همان دختری که همیشه به دکتریش افتخار میکرد؟این به کنار اگر گفتند چرا خودکشی کرده چه بگوید؟ نمیپرسند دخترت چه کار کرده بود که خودکشی کرد؟؟

حتی اگر هم درست باشد حق داشت. چند سال خون دل خوردن و به دانشگاه رفتن آن هم رشته پزشکی که همه از کودکی آرزویش را دارند و 8 سال زحمت و ملالت تا فارغ التحصیلی در این رشته را تصور کنید بعد عصر یک روز نحس یک بنا بیاید و اورا به بازداشتگاه ببرد آن هم به مدت 48 ساعت شما بودید چه میکردید؟؟
البته من در رابطه با مطالبی که درباره قتل زهرا مطرح میشود اظهار نظر نمی کنم چون توهین به آن مرحوم است و باید منتظر اعلام نتیجه قضایی بود!
خیلی دوست دارم الان اون ماموری  رو که این دخترو بازداشت کرده ببینم بنده خدا احتمالا به خاطر امر به معروف و نهی از منکری که کرده بهشت رو بر خودش واجب میدونه!!!!!!!!

 روزنامه سرمایه به نقل از پدر دکتر زهرا بنی یعقوب : " فردی که دخترم را دستگیر کرده بود، یک بنای کم سواد است که به صورت تمام وقت با ستاد امر به معروف همکاری نمی کرد، یعنی شغل دیگری دارد و عصرها به صورت نیمه وقت با ستاد همکاری می کرده است؛ آیا او در حدی هست که یک دکتر را بازداشت کند؟  وی همچنین از تحریف در پرونده دختر مرحومش خبر داد و گفت: پرونده را دیدم. در پرونده روز دستگیری دخترم 21 مهر ذکر شده است در حالی که از همان ابتدا عنوان می شد که 20 مهر دستگیر شده است و این یک روز تاخیر یعنی توجیه بازداشت 48 ساعته، یعنی او فقط 24 ساعت در بازداشت بوده است.گفتنی است نگهداری هر متهمی در بازداشتگاه به مدت بیش از 24 ساعت بدون اجازه ویژه قضایی غیرقانونی  است.              

 

پدر دکتر زهرا بنی یعقوب

 

از ماست که بر ماست

 

 

هزار تا دلیل داره این ایمل دوستم،که شعر معروف و پرمعنی ناصرخسرو هست رو اینجا میذارم:

 

روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست


بر راستى بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روىِ جهان زیر پر ماست


بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
مى‏بینم اگر ذره‏اى اندر تک دریاست


گر بر سر خاشاک یکى پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست


بسیار منى کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفاپیشه چه برخاست


ناگه ز کمینگاه یکى سخت کمانى
تیرى ز قضاى بد بگشاد برو راست


بر بال عقاب آمد آن تیر جگردوز
و از ابر مر او را به سوى خاک فروکاست


بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهى
و آن‏گاه پر خویش گشاد از چپ و از راست


گفتا عجبست اینکه ز چوبى و ز آهن
این تیزى و تندى و پریدن ز کجا خاست


زى تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

 

 

از ارشیو داستانهای کوتاه خودم:فریب هستی

 

گیج ومنگ  تازه ازخواب بلندشده بودم.ساعت رو میزیم هشت   رو نشون میداد.من فکر می کردم هشت شبه.اخه همه جا تاریک بود.ساعت رو برا ده شب کوک کردم.خوابیدم .ده شب که بلند شدم همه جا روشن بود.سریع تلویزیون رو روشن کردم.اخبار  گزارشی داشت از کسوف کامل  دو ساعت قبل. اه که یادم اومدچه مشتاقانه منتظردیدن کسوفی بودم که  برای  دیدن دوبارش باید صد سال دیگه صبر میکردم...