به سوی اقامتی پایدار

 

از جایی که اتوبوس من رو پیاده کرد برای دانشگاه،قسمت دانشجوهای خارجی ،تاکسی گرفتم.بارای سنگینی داشتم،ولی خوب اگه خربزه خوردم باید پای لرزش هم بشینم.وقتی رسیدم برگ پذیرشم رو نشون  اون بخش دادم.بعد کلی خوشامد گویی با ماشین من رو به گست هاوس(محل اقامت مهمان) تو خود دانشگاه بردن و برا بارها هم کمک زیادی کردن.یه خونه دو خوابه تقریبا فرنیشد بود.قهوه ای زدم و کمی استراحت کردم.با دیدن چند تا مارمولک تو خونه ارامشم بد به هم خورد و با کلی هنر تونستم دم یکدومشون رو ساقط کنم.به خدا این روراست می گم،مارمولک های اینجا صدا دارن،شبیه چی نمی تونم بگم ولی یه چیزی تو مایه های مار!شبی که گرسنه بودم رفتم یکی از رستورانای نزدیک محل اقامتم.اووووووووو  انقدر غذاهای مختلف بود که نمی دونستم کدوم رو بخورم ولی چون اکثرا نااشنا بودن ترجیح دادم  همبرگر بخورم.راستی تو همین مدت با یکی از ایرونیای دانشگاه اشنا شدم.فردا که رفتم  (مرکز دانشجوهای خارجی)گفتن که امروز باید اتاقم رو تغییر بدم.منم به دلیل وجود مارمولک ها همچین بدم نمیومد که جام عوض شه.دوباره همون ماشین دیروزیه(پاژیرو!)اومد دنبالم و من و بارهامون رو به اتاقی برد که بعد یه شب موندن تو اون اتاق و اذیت شدن ،استارت اقامت دائمم تو یه جا(اگه خدا بخواد)زده  شد. ایر کاندیشن نداشت و دیگه شما تا اخرش بخونین!توی همین روز هم با کلی ایرونی اشنا شده بودم و سوییت یکی از اونا رفته بودم  که بسیار تمیز و مجهز و ... بود.سوییت روبروش نمی دونستم که  قراره اقامتگاه دائمم بشه.جایی خوش منظره،زیبا و ارام و...

 

                 

 

                     

تا ...

 

 شب اول با خوبی و رفع خستگی تو هتل سپری شد.(من و دوستم  هر کدوم یه اتاق گرفته بودیم).صبح با صدای در از خواب بلند شدم.فرزین بود.واسه ناهار رفتیم بیرون هتل.اطراف هتل پر از رستوران  غذاهای دریایی بود و ما هم چون با غذاهای دریایی اشنایی نداشتیم تصمیم گرفتیم همبرگر بخوریم و کجا بهتر از مظهر غرب وحشی،مک دونالد!!من با اونکه از مک دونالد مثل بوف تو ایران،بدم میاد (به خصوص بوف با اون غذاهای کم و افتضاحش،که یه عده نااگاه تو دامش میوفتن و این مظهر بی عاری وحماقت برخی مردم ایران رو ساپورت می کنن).همانند خریدهایی که مثلا یه عده ای از پاساژ گلستان شهر غرب می کردند و یه جنس ۵۰۰۰ تومنی رو ۵۰۰۰۰ تومن می خریدن و چه امیانه(امی وار!) کلاس این قضیه رو میذاشتن و انصافا کسبه پاساژ گلستان به خوبی از این حس حقارت مردمی که کلاس گذاشتن رو تو  این چیزا میدیدن استفاده لازم رو می کردن!به هر حال بگذریم،نمیدونم چی شد باز به خاکی زدم!! پیش خودم دوست داشتم یک بار مک دونالد رو فقط سر کنجکاوی امتحان کنم.اصلا اغراق نمی کنم.ساندویچی تو محلمون رو ترجیح می دادم.نه اینکه بد مزه باشه ولی اون غولی که تو تبلیغاته اصلا نیست.من خودم دو تا دوبل برگر و دو پرس سیب زمینی سرخ کرده و دو تا نوشابه خوردم تا مثلا کمی سیر شده باشم!(در ضمن وایرلس مجانی هم داشت).بعد ناهار تصمیم گرفتیم بریم فروشگاه معروف جاسکو که همه جای مالزی شعبه داره و از شیر مرغ تا جون ادمیزاد توش هست. خدا رو شکر که ایرونی از نوع دزد و بد ذاتش این جا کمه و گرنه اگر بود عین اب خوردن از مغازه ها و فروشگاههای اینجا جنس بلند می کرد،کثافتکاری و جواد بازیی که تو ارمنستان(و متاسفانه از طرف یه مشت ایرانی از نوع بی خانواده)زیاد دیدم. قسمت میوه فرووشیش پر از میوه های عجیب و غریب بود.رامبوتان یکی از میوه های جالبش بود که صبح قبل رفتن اون یکی دوستم،مهرداد،به من معرفی کرده بود.یه میوه ای هم بود به اسم دراگون که خود مالاییا بهش لقب شاه میوه ها رو داده بودن و...بعد کمی خرید مختصر رفتیم هتل. بارون شدیدی گرفته بود.نزدیک هتل پر از سگ بود که به صورت گله ای حرکت می کردند و دیدنش از پنجره هتل جالب بود.دو سه روز اقامتمون تو هتل این جوری گذشت و بعد ۳ روز با اتوبوس راهی  شهر دانشگاهم  شدم.  راه پر از جنگل بود وزیبا. به جز این قضیه این سفر حاشیه خاصی نداشت.تا اینکه بعد رسیدن و تاکسی گرفتن ،وارد  محوطه دانشگاه شدم...

 

بازم قهوه و سیگار و بارون!

 

موقعی فهمیدم تو health center چه خبره که به رئیس هتل ابراز کنجکاوی در مورد اونجا کردم.در رو باز کرد و من و دوستام رو به اونجادعوت کرد.محیطی نیمه تاریک مثل سالنهای پارتی تو ایران و پر ازاتاق! تقریبا قضیه دستم اومده بود !در یکی از اتاقها باز شد و حدود ۱۰ تا دختر جوون با لباسای سوپرسکسی بیرون اومدن.روی تکه لباسی که هر کدوم داشتن قیمتشون رو زده بودند.صاحاب هتل هم گیر داده بود که یکیوانتخاب کنین!بعدکمی نوازش چشم سریع اومدیم  بیرون. خستگی سفر ،مانع از اون بود که بارهای وحشتناک سنگینم رو ببرم بالا ولی با هر ضرب و زوری بود رفتم طبقه دوم.اتاق تمیزی بود با همه چی.یه بسته قهوه فوری رو کمد لباسا بود. اخ که قهوه و سیگار می چسبید.صدای وحشتناک اب روی شیروونی،حاکی از بارون بسیار شدیدی بود که تا الان ندیده بودم!از اسمون یکسر اب میومد!بارونای استوایی!یاد پست ارمنستانم به نام قهوه و سیگار و  بارون به خیر...

 

            

                                                

  اتاق هتل تاور ویو

 

 

تا فرودگاه کی.ال

 

بعد کلی گپ مفید و گشت و گذار،راهی گیت خروجی شدم برا کارت پرواز و مقدمات پرواز دوم.تو صف کارت پرواز با یه ایرانی دیگه اشنا شدم که برای دکترای عمران اقدام کرده بود و تا اخر سفر با هم بودیم.تو هواپیما هم که عین پرواز چند ساعت قبل عالی بود و پذیرای  از همون ابتدا شروع شد.از گوشت خوک گرفته(من تو ارمنستان تجربش رو داشتم و خیلی حال نکردم)تا سوسیس و کالباس و بیف و انواع دسرها و نوشیدنیها و ماست و شیر و شیرینی و شکلات و ...یه موقعی به خودم اومدم که روی دریای عرب بودیم(چسبیده به دریای عمان و اقیانوس هند) و بعد چند ساعت بالای  جنوب شبه قاره هند بودیم(همون جایی که می خواستم اونجا فوق بخونم،بنگلور).اسمان جنوب هند ابری بود و فقط بعضی وقتا پایین مشخص بود که به کل سر سبز بود.این قسمت سفر قشنگترین قسمتش بود.بعد دو سه ساعتی که تو اسمون هند بودیم نوبت خلیج بنگال و اقیانوس هند رسید و دیگه تا خود کی.ال(همه به کوالالامپور میگن!)همش اب بود.بعد حدود ۱۰ ساعت سفر،به کی .ال رسیدیم.اونجا برا تحویل گرفتن بارها سوار ترنی شدیم که ما رو به قسمت مربوطه می برد.فرودگاه بوی مدرن بودن میداد!بعد تحویل بار،کمی پول چنج کردیم. (همیشه در فرودگاهها مقداری پول به اندازه خرج یکی دو روزتون چنج کنین چون نرخ تبدیل پایینه).بعد اینا من زنگ به یکی از دوستام که دانشجوی مالزی هست زنگ زدم برا گرفتن یه سری امارا،البته با خط  ایران!از محوطه فرودگاه که خارج شدیم تازه فهمیدیم هوای گرم شرجی یعنی چی!البته شانس ما اون روز یکی از گرمترین روزای  کی .ال بود...

 

                        

                      اسمان جنوب هند،بیشتر ابری بود