نفس

.
.


http://gallery.photo.net/photo/6531677-lg.jpg

.

.


انقدر نفس کشیدم تا قلمم خشکید وکاغذهام تموم شدن.دیگه نتونستم نفس بکشم...

.

.

در بزرگداشت دایی جان ناپلئون...

.

.

.

http://www.neghneghoo.com/photos/mash

.

.

.




اگر دارید این نوشته رو می خونید امیدوارم سریال شاهکار دایی جان ناپلئون رو دیده باشید.سریالی که در سال ۵۴ یا ۵۵ از تلویزیون ایران پخش شد و بعد از انقلاب همانند بسیار خوبهای دیگری ممنوع شد.





ایرج پزشک زاد





نویسنده داستان ایرج پزشک زاد هست والبته باز هم امیدوارم دو برنامه تلویزیونی ایرج پزشکزاد رو از کانال صدای امریکا دیده باشید.(در برنامه میزگردی با شما).قلم پزشکزاد،کارگردانیه تقوایی و بازیهای به یاد ماندنی هنرپیشه ها به خصوص مرحوم پرویز فنی زاده و مرحوم اسماعیل داورفر و پرویز صیاد بدون اغراق اون رو به بهترین سریال تلویزیونی تاریخ میهنی رسونده.حتی اگر به دید یک منتقد به این مجموعه نگاه کنید بعید می دونم بتونین ایرادی ازش در بیارین.جدا از طنز محشری که این مجموعه داره و تمام به عادات ما ایرونیها بر میگرده ،نوع زندگی ما ایرونیها رو هم به بهترین وجه ممکن نشون میده.موسیقی وطنی هم همگام با قسمتهای مختلف مجموعه ای عجیب رو ساخته.کمی بی پروایی جنسی در این سریال اون رو به اوردوز طنز نزدیک کرده.انتخاب پرسوناژها جدا به بهترین شکل ممکن انجام شده.قصه به زندگی چند خانواده اشرافی و غیر اشرافی  بر می گردد در زمان جنگ جهانی دوم که قوای انگلیسها ایران رو اشغال کردن.دایی جانی متوهم و خود بزرگ پندار که جزو افسرهای معمولی قزاق بوده و آرزوی فرماندهی بزرگ شدن را داشته و به آن نرسیده و عشق شخصیت ناپلئون هست خدمتکار یا نوکری به نام مش قاسم دارد که همانند همه نوکرها ارباب خود را در همه حال تایید میکند و دایی جان از این موضوع استفاده کرده و از  جنگهای خیالی کازرون و ممسنی نام میبرد که فرمانده قشون بوده و انگلیسیها را به خاک سیاه نشانده است. شوهر خواهر داییجان ناپلئون  خصومتی با دایی جان دارد که تا آخر سریال به بهترین وجه خنده را از لبانتان دور نمی کند در عین درام بودن.دایی متوهم هست که هر توطئه ای کار انگلیسیهاست .دایی جان و نوکر او مش قاسم مدام همدیگر را تایید میکنند و برای خود انها هم این پندار به وجود میاد که جدا با انگلیسیها در مقام بزرگان جنگ،جنگیده اند. تیکه کلام نوکر ،مش قاسم، والا آقا دروغ چرا تا قبر آ  آ  آ  آ هست.تمرکزتان بر روی بازی  مرحوم پرویز فنی زاده(مش قاسم) باشد تا اوج لذت رو از سریال ببرید. قسمتی از دیالوگ سکانس اول قسمت هفتم سریال  دایی جان ناپلئون رو اینجا میذارم: 

مش قاسم :والا آقا دروغ چرا تا قبر آ  آ  آ  آ.انگیلیسیا از ما هم دل پری دارن.خاطرتان میاد ما تو جنگ کازرون چندتا انگیلیسی را کشتیم؟ با یک ضربت شمشیر سر یک سرهنگشان را انداختیم جلوی پای هنگشان!یک طوری زدیم که حالیش نبود!وقتی کله بی ناموس را انداختیم زمین ،نیم ساعت به ما فحش ناموسی میداد! ما هم از زور ناچاری یک آب دستمال چپاندیم تو حلقومش

دایی جان: ا  خفه شو دیگه بذار ببینم قاسم! تو با این کارات تو برلن آبرو ی من رو می بری...

تنها توصیم به شمایی که این پست رو می خونین اینه که اگر این سریال رو ندیدین حتما و حتما و حتما اون رو ببینید ولی بدونین وقتی تموم میشه دلتون لک زده تا دوباره و سه باره و ان باره اون رو ببینین.امتحانش ضرر نداره...


لینک سریال به صورت آنلاین

 

بشر چه اشغالی شده

.

.

.

.

دنیا بعضی وقتهاانقدر کثیف و بوگندو هست که تهوع میشه مرهم...

 



http://i2.tinypic.com/6ujnon9.jpg




شب فراق تو هر شب که هست یلدایی‌ست...

.

http://www.ettelaat.com/new/newdata/2008/12/12-20/13-53-25.jpg


.

.

شب چله ای دیگه سپری شد به دور از دیار.در ایران این شب مژده برف بازی بود ولبوی داغ و لوبیا(باقالی گرم).شبی دور همی.حافظ خوانی پدر،فلوت مادر،دیوانه بازیهای برادر.باری در غربت و بخصوص سرزمین استوایی خبری از زمستان و برف نیست.لبوی داغ  و باقالی وجود ندارد کما اینکه اگر هم بود در هوای گرم وشرجی اینجا همراه با بوی خاک استوایی لذتی ندارد.و به همین منوال پدری حافظ خوان که کلا وجود ندارد و برادر و مادر دور.فقط یاد و خاطره ای هست وبس که شاید آجیل و هندوانه و دوستان مانند سیمی ارتباطی با آن خاطرات هستند.الان دارم اونهارو رو تنهایی مرور می کنم.باد استوایی میوزه شدید.بچه ها هم رفتن اتاقاشون.لذت  مرموز و خاصی داره این وضع.دوست دارم سال بعد این پستم رو بخونم ببینم چیکار دارم میکنم اون موقع و ببینم چه حس هایی توم مرده و چه حس هایی جدیدی اضافه شده به من.فال  حافظی که دوستم گرفت رو مرور می کنم،جالب بود .شاید بیت قرمز رنگ با پستهای قبلیم نسبت مرموز و جالبی داشته باشه و شاید جوابم باشه،

.

.


بــه جــان پـــیـر خــرابـات و حق صحبت او        که نیست در سر من جز هوای خدمت او

بـــهشـــت اگرچه نه جای گناهکاران است       بیار باده که مــســتظــهــرم به هـمـت او

چــــراغ صــاعقه آن سحاب روشــــن بــاد         که زد بــــه خـــرمـــن مـا آتش مـحبت او

بر آستانه مــــیــخــانــه گـــر ســری بـینی        مـزن بـه پای کـه معلوم نیست نـیـــت او

بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب       نــــویـد داد که عام است فیض رحمت او

مکن به چشم حـــقـارت نگاه در من مست      که نیـــست مـــعصیت و زهدی مشیت او

نــمــی کـــنـد دل من زهــد و تـــوبــه ولی         بنام خـــواجـــه بــکوشیـم و فر دولــت او

مــــدام خــرقــه حـافظ به باده در گروست         مگر به خـــــاک خــرابــات بــود فطرت او



تموم میکنم وراجی هام رو  با بیتی از استاد سخن سعدی:

نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست              شب فراق تو هر شب که هست یلدایی‌ست

.

.



عکس



.

.