ما ایرانیها هم واقعا در داشتن وسایل خاص و عجیب غریب نوبرش هستیم و کمتر کسی اثرات این عجیب بودن رو احساس نکرده.قصه ما از این جا شروع شد که چند روز قبل به همراه حلقه محدود از باقی مانده رفقا،به سان قدیم، برنامه آبگوشتی از طرف یکی از دوستان ترتیب داده شد که در بین محفل دوستان به مراسم آبگوشت خوران معروف بود. این سفره به جز چند تن از رفیقان سفر کرده،چیز دیگری هم کم داشت.گوشت کوبی که در همه این مدت یار سفره های پر طمطراق آبگوشتهای دوستم بود.کلی گشتیم و اون رو پیدا نکردیم.دیشب با صاحب اصلی این گوشت کوب زیبای پلاستیکی که در بلاد کفر اوباما مشغول تحصیل هست و یکی از دست رفتگانه، در مورد گم شدن این یار بی جان صحبت می کردم که گفت همون روزی که بارم رو می بستم که بیام، اون رو هم با خودم آوردم !
حالا این وسط یکی از دوستان رفیقم(پسر!)، وظیفه این گوشت کوب را به گونه ای دیگر تعریف کرده! به دوست دختران بخت برگشته آمریکاییش این وسیله را دیلدو(Dildo) معرفی کرده و الی آخر!گوشتکوبی که روزی محتویات آبگوشت ما را له می کرد ، اینک در حال انحراف جنسی در غرب به سر می برد!عکس زیر این گوشت کوب را قبل از به فساد کشیده شدن نشان میدهد...
قضیه ای رخ داد که بهانه ای عالی برای آپدیت کردن وبلاگم بود. یکی از دوستانم Acknowledgments (سپاسگزاری) پایان نامه پروژش رو کپی پیست کرده ، بدون اینکه اون رو بخونه. طرف تز پروژش رو تقدیم به زن وبچش کرده بوده و البته طرف یه عرب بوده.دوستم هم در نتیجه پروژش رو به زن و بچه اون عربه تقدیم کرده!....
بد خسته ام،هر چند تو ذاتم امید هیچ موقع زایل نمیشه ولی شاید از امید داشتن هم خسته ام. دونستن آینده دردیه که در هیچ بنی بشری وجود نداره .از ندونستن مکرر آینده هم خسته ام.از دیدن و ندیدن وطن هم خسته ام.خسته ام ازینکه دوباره تو خودم کنکاش کنم و از این خستگی بیرون بیام.از شنیدن اینکه بم میگن کی میای ایران،از اون هم خسته ام.به زور دارم خودم رو جلو می برم،از این زور زورکی جلو رفتن هم خسته ام.از خصلت های خودم هم خسته ام و از فکر برای تغییرشون خسته تر م.از همین بلاگری هم خسته ام.این پست رو میذارم که یه روز بخونم ببینم آیا از چیزای مسخره ای خسته بودم یا نه واقعا خسته ام؟!...
ویدیوی سه سوپرانوی ایرانی. از زیبایی این کار هر چی بگم کمه...