نوستالژی های یک کلاس

        

 

یادش به خیر! یادته مهدی؟ یادتونه بچه ها؟؟البرز،۷/۲ ،مهدی جای

نشستن بچه ها و خودمون رو یادت بیار،هر کی الان یه جای دنیا!این

 عکس رو روزی تصور کن که مرحوم دزفولیان اومده بود تو کلاس و در

 کنار سید موسوی ایستاده بود و داشت به قضیه سرود ملی البرزمون!

اعتراض می کرد! و سید موسوی بعدش بی خیال درس دادن شد و در

 مورد خوب بودن این کارا بحث کرد.یادت هست؟!و البته صحنه های بی

 شماری رو میتونی تصور کنی...و همه پر لذت... من با دیدن این عکس

 دیوانه شدم!

 

آیه‌های زمینی: فروغ فرخ‌زاد

آیه‌های زمینی

 

 

  

آن‌گاه

خورشید سرد شد

و برکت از زمین ها رفت

 

و سبزه‌ها به صحرا خشکیدند

و ماهیان به دریا‌ها خشکیدند

و خاک مردگان‌اش را

زان پس به خود نپذیرفت

 

 

شب در تمام پنجره‌های پریده رنگ

مانند یک تصور مشکوک

پیوسته در تراکم و طغیان بود

 و راه‌ها ادامه‌ی خود را

در تیرگی رها کردند

 

 

دیگر کسی به عشق نیندیشید

دیگر کسی به فتح نیندیشید

و هیچ کس

دیگر به هیچ چیز نیندیشید

 

 

در غار‌های تنهایی

بیهودگی به دنیا آمد

خون بوی بنگ و افیون می‌داد

زن‌های باردار

نوزادهای بی‌سر زائیدند

 و گاهواره‌ها از شرم

به گورها پناه آوردند

چه روزگار تلخ و سیاهی

نان، نیروی شگفت رسالت را

مغلوب کرده بود

پیغمبران گرسنه و مفلوک

از وعده‌گاه‌های الهی گریختند

و بره‌های گم شده

دیگر صدای هی هی چوپانی را

در بهت دشت‌ها نشنیدند

 

 

در دیدگان آینه‌ها گوئی

حرکات و رنگ‌ها و تصاویر

وارونه منعکس می‌گشت

و بر فراز سر دلقکان پست

و چهره‌ی وقیح فواحش

یک هاله‌ی مقدس نورانی

مانند چتر مشتعلی می‌سوخت

 

 

مرداب‌های الکل

با آن بخار‌های گس مسموم

انبوه بی‌تحرک روشنفکران را

به ژرفنای خویش کشیدند

و موش‌های موذی

اوراق زرنگار کتب را

در گنجه‌های کهنه جویدند

 

 

خورشید مرده بود

خورشید مرده بود، و فردا

در ذهن کودکان

مفهوم گنگ گمشده‌ای داشت

آن‌ها غرابت این لفظ کهنه را

در مشق‌های خود

با لکه‌ی درشت سیاهی

تصویر می‌نمودند

مردم،

گروه ساقط مردم

دلمرده و تکیده و مبهوت

در زیر بار شوم جسدهاشان

از غربتی به غربت دیگر

و میل دردناک جنایت

در دست‌هایشان متورم می‌شد

 

 

گاهی جرقه‌ای، جرقه‌ی ناچیزی

این اجتماع ساکت بی‌جان را

یک باره از درون متلاشی می‌کرد

آن‌ها به هم هجوم می آوردند

مردان گلوی یک‌دیگر را

با کارد می‌دریدند

و در میان بستری از خون

با دختران نابالغ

هم‌خوابه می‌شدند

 

 

آن‌ها غریق وحشت خود بودند

و حس ترسناک گنه‌کاری

ارواح کور و کودن‌شان را

مفلوج کرده‌بود

 

 

پیوسته در مراسم اعدام

وقتی طناب دار

چشمان پر تشنج محکومی را از کاسه با فشار به بیرون می‌ریخت

آن‌ها به خود فرو می‌رفتند

و از تصور شهوتناکی

اعصاب پیر و خسته‌شان تیر می‌کشید

 

 

اما همیشه در حواشی میدان‌ها

این جانیان کوچک را می‌دیدی

که ایستاده‌اند

و خیره گشته‌اند

به ریزش مداوم فواره‌های آب

 

 

شاید هنوز هم

در پشت چشم‌های له شده، در عمق انجماد

یک چیز نیم‌زنده‌ی مغشوش

برجای مانده‌بود

که تلاش بی‌رمقش می‌خواست

ایمان بیاورد به پاکی آواز آب‌ها

شاید، ولی چه خالی بی‌پایانی

خورشید مرده‌بود

و هیچ‌کس نمی‌دانست

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلب‌ها گریخته، ایمانست

 

°°             

 

آه، ای صدای زندانی

آیا شکوه یأس تو هرگز

از هیچ سوی این شب منفور

نقبی به سوی نور نخواهد زد ؟

آه، ای صدای زندانی

ای آخرین صدای صداها . . .

 

                           فروغ فرخ‌زاد

 

 

تفکرآمرییکاییها !

 

 

تفکرآمرییکاییها !

 

گفتگویی که واقعا روی فرکانس اضطراری کشتیرانی روی کانال 106 سواحل Finisterra  Galicia   میان اسپانییاییها و آمرییکائییا در 16 اکتبر 1997 ضبط شده.

 

اسپانیائییا ( با سر و صدای متن): A-853 با شما صحبت میکند. لطفا 15 درجه به جنوب بچرخید تا از تصادف اجتناب کنید. شما دارید مستقیما بطرف ما می آیید. فاصله 25 گره دریایی.

آمریکائییها ( با سرو صدای متن): ما بشما  پیشنهاد میکنیم 15 درجه به شمال بچرخید تا با ما تصادف نکید.

اسپانیائییا: منفی. تکرار میکنیم. 15 درجه به جنوب بچرخید تا  تصادف نکنید.

آمریکائییها ( یک صدای دیگر): کاپیتان یک کشتی ایالات متحده آمریکا با شما صحبت میکند. بشما اخطار میکنیم 15 درجه بشمال بچرخید تا تصادف نشود.

اسپانیائیها: این پیشنهاد نه عملی است و نه مقرون به صرفه. بشما پیشنهاد میکنیم 15 درجه به جنوب بچرخید تا باما تصادف نکنید.

آمریکائیها (با صدای عصبانی): کاپیتان ریچارد جمس هاوارد فرمانده ی ناو هواپیما بر یو اس اس لینکلن با شما صحبت میکند . دو رزمناو 6  ناو منهدم کننده 5 ناوشکن 4 زیر دریایی و تعداد زیادی کشتی های پشتیبانی ما را اسکورت میکنند. بشما پیشنهاد نمی کنم. بشما  دستور میدهم راهتان را 15 درجه بشمال عوض کنید. در غیر اینصورت  مجبور هستیم اقدامات لازمی برای تضمین امنیت این ناو اتخاذ کنیم. لطفا بلافاصله اطاعت کنید و از سر راه ما کنار روید!!!

اسپانیائیها: خوان مانوئل سالاس آلکانتارا با شما صحبت میکند. ما دو نفر هستیم و یک سگ دو وعده غذا 2 قوطی آبجو و یک قناری که فعلا خوابیده ما را اسکورت میکنند. پشتیبانی ما ایستگاه رادیوئی زنجیره ی دیال ده لا کورونیا و کانال 106 اضطراری   دریائی است. ما به هیچ طرفی نمی رویم زیرا ما روی زمین قرار داریم و در ساختمان فانوس دریایی A-853 Finisterra   روی سواحل سنگی گالیسیا هستیم و هیچ تصوری هم نداریم که این چراغ دریایی در کدام سلسله مراتب از چراغ های دریای اسپانیا قرار دارد. شما میتوانید هر اقدامی که به صلاحتان باشد را اتخاذ کنید و هر غلطی که میخواهید بکنید تا امنیت کشتی کثافتتان را که بزودی روی صخره ها متلاشی میشود تضمین کنید. بنابراین بازهم اصرار میکنیم و بشما پیشنهاد میکنیم عاقلانه ترین کار را بکنید و راه خودتان را 15 درجه ی جنوبی تغییر دهید تا از تصادف اجتناب کنید.

آمریکائیها: آهان باشد. گرفتیم. ممنون.

                                                  منبع

 

 

از ارشیو شعرهای کوتاه خودم:امید گنگ/عدالت هستی

 

 

این رو موقعی که تو اتوبوس بودم و دنبال کار معافیه پزشکیم

می رفتم تبریز و همینطور پدرم بیمارستان بستری بود سرودم.

سخت ترین و وحشتناک ترین روزای زندگیم بود.یاد ش نه به

 خیر! ولی فایده اون روزا اینه که ادم قدر دوران ارامش رو بدونه...

امید گنگ

امیدی گنگ در ذهن و فردایی نامعلوم در پیش/در پس این بی

 فردایی جاده که به فردا وصل است ذره ذره زیباست...

 

 

 

 

این یکی هم تو اوج خستگی از دوران خستگی گفتم...

عدالت هستی

نمی دانم بعد مرگم چیستم؟/طعمه ماری در جنگل/موش کوری

 در دشت/شاید عقابی بر سر کوه/شاید نقش شهوت غرق

 در لذت/ستمگری بر تخت گذرا/درستکاری در زندان...

هیچ یک مهم نیستند چون تجربه هر یک بر من گذشته است یا

 خواهد گذشت   که عقاب همواره در اوج و خرگوش همیشه

طعمه نخواهد بود...

پی نوشت:در گیر امتحان ها هستم!